. . .

شعر اشعار ناب

تالار متفرقه ادبیات

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,235
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,225
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #1
به نام خدا


بهترین اشعاری رو که تا الان خوندین بفرستین تا بقیه هم فیض ببرن ?​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نام موضوع : اشعار ناب دسته : متفرقه ادبیات

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,235
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,225
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #2
اشعار ناب | مولانا

مرا گویی چه سانی من چه دانم
کدامی وز کیانی من چه دانم

مرا گویی چنین سرمست و مخمور
ز چه رطل گرانی من چه دانم

مرا گویی در آن لب او چه دارد
کز او شیرین زبانی من چه دانم

مرا گویی در این عمرت چه دیدی
به از عمر و جوانی من چه دانم

بدیدم آتشی اندر رخ او
چو آب زندگانی من چه دانم

اگر من خود توام پس تو کدامی
تو اینی یا تو آنی من چه دانم

چنین اندیشه‌ها را من کی باشم
تو جان مهربانی من چه دانم

مرا گویی که بر راهش مقیمی
مگر تو راهبانی من چه دانم

مرا گاهی کمان سازی گهی تیر
تو تیری یا کمانی من چه دانم

خنک آن دم که گویی جانت بخشم
بگویم من تو دانی من چه دانم

ز بی‌صبری بگویم شمس تبریز
چنینی و چنانی من چه دانم

مولانا​
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,235
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,225
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #3
گفتم: تو ش‍‍‍‍یرین منی، گفتی: تو فرهادی مگر؟
گفتم: خرابت می شوم، گفتی: تو آبادی مگـر؟
گفتم: ندادی دل به من، گفتی: تو جان دادی مگر؟
گفتم: ز کویت می روم، گفتی:تو آزادی مگر؟
گفتم: فراموشم مکن. گفتی: تو در یادی مگر؟

مجتبی عدالتی​
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,235
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,225
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #4
نگاهت میکنم خاموش و خاموشی زبان دارد...
نگاهت می‌كنم خاموش و خاموشی زبان دارد
زبانِ عاشقان چشم است و چشم از دل نشان دارد

چه خواهش‌ها در این خاموشیِ گویاست، نشنیدی؟
تو هم چیزی بگو، چشم و دلت گوش و زبان دارد

بیا تا آنچه از دل می‌رسد بر دیده بنشانیم
زبان‌بازی به حرف و صوت، معنی را زیان دارد

چو هم پرواز خورشیدی مكن از سوختن پروا
كه جفتِ جانِ ما در باغِ آتش آشیان دارد

الا ای آتشین پیكر بر آی از خاك و خاكستر
خوشا آن مرغِ بالاپر كه بالِ كهكشان دارد

زمان فرسود دیدم هرچه از عهدِ ازل دیدم
زهی این عشقِ عاشق‌كش كه عهدِ بی زمان دارد

ببین داسِ بلا ای دل مشو زین داستان غافل
كه دستِ غارتِ باغ است و قصدِ ارغوان دارد

درون‌ها شرحه شرحه‌ست از دم و داغ جدایی ها
بیا از بانگِ نی بشنو كه شرحی خون فشان دارد

دهانِ سایه می‌بندند و باز از عشوه عشقت
خروشِ جانِ او آوازه در گوشِ جهان دارد

هوشنگ ابتهاج​
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,235
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,225
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #5
دوستت دارد و از دور کنارش هستی

روی دیوار اتاق و سر کارش هستی

آخرین شاعر دیوانه تبارش هستی

دل من، ساده کنم، دار و ندارش هستی



دوستش داری و از عاقبتش با خبری

دوستش داری و باید که دل از او نبری

دوستش داری و از خیر و شرش میگذری

دل من، از تو چه پنهان که تو بسیار خری



دوستت دارد و یک بند، تو را می خواهد

دوستت دارد و در بند تو را می خواهد

همه ی زندگی‌ات چند؟ تو را می خواهد

دل من، گند زدی گند، تو را می خواهد



شعر را صرف همین عشق پریشان کردی

همه ی زندگی ات را سپر آن کردی

دوستش داری و پیداست که پنهان کردی

دل من، هر چه غلط بود فراوان کردی



دوستت دارد و از این همه دوری غمگین

دوستت دارد و توجیه ندارد در دین

دوستت دارد و دیوانگی محض است این

دل من، لطف بفرما سر جایت بنشین



لب تو از لب او شهد و عسل می خواهد

لب او از تو فقط شعر و غزل می خواهد

دوستت دارد و از دور بغل می خواهد

دل من، این همه خوان،رستمِ یل می خواهد


یاسر قنبرلو​
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,235
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,225
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #6
مي شمارم يكي يكي از دور
اختلاف ِ مداد هايت را
دوست دارم به جاي تو يك بار
حل كنم اتحاد هايت را !
مثل يك بچه ي نديد بديد

دوست دارم كه گوشه ي پيانو
كاغذ ِ نـُـت نويسي ات باشم
"im calling you" كه مي خواني
لهجه ي انگليسي ات باشم
آروزهاي مـُـضحكي دارم

دوست دارم ادامه اش بدهم
بازي ِ احمقانه ي دل را
كُمكم كن درست بگذارم
آخرين تكه هاي پازل را
نقشه ي ما هنوز كامل نيست

در قطاري كه تو در آن هستي
خانه ام روي ريل بود اي كاش
كوركورانه دوستت دارم
شعرهايت بريل بود اي كاش !
پاك كن خط چشم هايت را ...

آرزوهاي لمس كردني ام
بي حساب و كتاب مي ماند
نسبت من به تو طبيعي نيست
مثــلِ آتش به آب مي ماند
تو كتاب ِ علوم را خواندي ؟

نيوتن كشف كرده رازت را
در مني كه نچيده افتادم
نرسيدم به دست هاي تـو و
مثل سيبي رسيده ... افتادم
امتحانات من نهايي بود!

عشق را قهوه اي تر از هر روز
ته فنجان ادامه مي دادم
نصفه شب ، زير ِ نور مهتابي
داشتم بــــه تو نامه مي دادم
پدرم كارنامه ام را ديد !

«قطعيت» ها هجوم آوردند
در دلم «انقلاب» و آشوبي است
من نمي دانم از چه مي ترسم
پدرم مرد ِ « نــسـبـتا » خوبي است !
«سي و يك سال» اختلاف كم است ؟!

زندگي هرچه بوده كم بوده
زندگي هرچه هست بسيار است
من همينم ! همين كه مي بيني...
دست بالاي دست بسيار است

یاسر قنبرلو​
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,235
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,225
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #7

گرچه دور خانه ام صدها نگهبان داشتم
باز با غم رفت و آمد های پنهان داشتم

گرچه تنها حربه ام اشک است حالا ، یک زمان
در نگاهم جنگجوهای فراوان داشتم..

از همان روزی که آدم سیب را از من گرفت
پا به پایش در دل تاریخ جریان داشتم

عشق با من بود لیلاوار یا سودابه وار
خوب و بد.. اما به احساس خود ایمان داشتم

داستانم هفت خوان رستم دستان نشد
من ولی اندازه ی سهم خودم خوان داشتم

باز هم دلخوش به این بودم که بادی می وزد
قدر موهایم اگر روز پریشان داشتم...

خوب شد ای شانه ی مردانه از راه آمدی
چند وقتی بود خیلی حس باران داشتم...


سیده تکتم حسینی​
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,235
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,225
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #8
رفتم از چند مبداءِ معلوم
تا رسیدم به مقصدی مجهول

آخر ِ عمر هم نفهمیدم
زندگی فاعل است یا مفعول !

هرچه من گوسفند تر شده ام
صاحب گله گرگ تر شده است

سال ها رفته است و چهره ی من
با نقابم بزرگ تر شده است

اشک من قطره های خون من است
خون من در رگ قلم جاری ست

قلمِ من به عشق می چرخد
که نخستین دلیلِ بیزاری ست

شعراز گونه هام می‌ریزد
زیر هر چتر، زیر هر باران

شعر، از دست دادن عشق است
بعدِ از دست دادنِ ایمان

زندگی آنچنان نبود که من
آنچه باید که می‌شدم باشم

تو خودت باش و آنچه باید شو
من بلد نیستم خودم باشم !

من فقط روزنامه ای بودم
بین انبوه دسته بندی ها

مرگ در صفحه ی حوادث بود
زندگی در نیازمندی ها

سادگی کردم و پیاده شدم
که سواران پیاده می خواهند

که تمامی کارفرمایان
کارگر های ساده می خواهند…


یاسر قنبرلو​
 

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین