. . .

شعر اشعار خاقانی

تالار اشعار شاعران پارسی
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

هاویر

رمانیکی نقره‌ای
کاربر ثابت
شناسه کاربر
185
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-02
آخرین بازدید
موضوعات
378
نوشته‌ها
1,696
راه‌حل‌ها
3
پسندها
12,444
امتیازها
639
سن
20
محل سکونت
باشگاه پنج صبحی ها

  • #31
ابو اسحق ابراهیم کاندر جنب انعامش
به یک ذره نمی‌سنجد سپهر و هفت اجرامش
بدان ژنده که او دارد طراز خلعت است آری
که نفس زندهٔ پخته است زیر ژندهٔ خامش
به طفلی بت شکست از عقل در بتخانهٔ %%%%
برآمد اختر اقبال و دید و هم نشد رامش
بلی در معجز و برهان براهیم این چنین باید
که نه صیدش کند اختر نه دامن گیرد اصنامش
اگر دجال شکلی سنگ زد بر کعبهٔ جاهش
هم‌اکنون ز آفت گردون بگردد نقش ایامش
که بود آن کس که پیل آورد وقتی بر در کعبه
که مرغش سنگ باران کرد و دوزخ شد سرانجامش
گرفتم کآتش ناب است قدح حاسدان در وی
چو آتش نام او داند کجا سوزاند اندامش
من اندر طالعش دیدم سعادت‌ها و می‌دانم
که گر ادریس زنده استی همین گفتی در احکامش
چه باک ار یک جهان خصم است آن کس را که گر خواهد
جهانی نو پدید آرد جهاندار از پی کامش
دریغا گنجهٔ خرم که اکنون جای ماتم شد
که از فر چنین صدری فراق افتاد فرجامش
اگر در جنبش آید باز خاک او عجب نبود
گر این کوه شریعت بود چندین گاه آرامش
نباتش هر زمانی از زبان حال می‌گوید
کس کن ابر ما گم کرد، گم باد از جهان نامش
 
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user

هاویر

رمانیکی نقره‌ای
کاربر ثابت
شناسه کاربر
185
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-02
آخرین بازدید
موضوعات
378
نوشته‌ها
1,696
راه‌حل‌ها
3
پسندها
12,444
امتیازها
639
سن
20
محل سکونت
باشگاه پنج صبحی ها

  • #32
زهی صدری که خصمت را گیا نفرین همی خواند
نگر تا آنکه جان دارد چه نفرین بر زبان راند
مبارک حضرتا، ایام در ظل تو آساید
مقدس خاطرا، اسلام را رای تو پیراید
روان صاحب الاعراف موقوف است تا محشر
میان دوزخ و فردوس که تا رایت چه فرماید
کسی کز خیل اعدای تو شد، بر روزگار او
قضا خندان همی آید، قدر دندان همی خاید
بفرساید ز سوز دولت تو سد اسکندر
چه باشد جان یاجوجی کز آن آتش نفرساید
حسودان تو گرچه دیگ‌ها پختند، می‌دانم
که در وی نیست آن چیزی که زا شهر شما زاید
حدیث و فعلشان بی‌حرف گویی صفر بر جانش
چو گفتم در دگر جایش دگر گفتن چه می‌باید
عروسان سر کلک تو در پرده شدند از من
مرا هم هدیه‌ای باید که هر یک روی بنماید
من این تحفه طرازیدم به دندان مزدشان آری
عروس آخر چو هدیه دید دانم روی بگشاید
چو یزدان وحی کرد از غیب سوی نحل، می‌شایست
اگر تو سوی خاقانی فرستی نامه‌ای شاید
اگر ذات تو یزدان وار فیض فضل می‌بارد
ضمیرم نیز نحل آسا شفای جان می‌افزاید
به جان تو که گردون را ولیعهد است جاه تو
اگر درعهد تو چون من سخن‌گویی پدید آید
سخن پیرایهٔ کهنه است و طبع من مطرا گر
مرا بنمای استادی کز این سان کهنه آراید
 
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user

هاویر

رمانیکی نقره‌ای
کاربر ثابت
شناسه کاربر
185
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-02
آخرین بازدید
موضوعات
378
نوشته‌ها
1,696
راه‌حل‌ها
3
پسندها
12,444
امتیازها
639
سن
20
محل سکونت
باشگاه پنج صبحی ها

  • #33
خوش خوش به روی ساقیان دیدند خندان صبح را
گوئی به عود سوخته شستند دندان صبح را
یا نخل بندی کرد شب، زان خوشهٔ پروین رطب
کان صنعت نغز ای عجب کرده است خندان صبح را
گردون ز مشک و زعفران سازد حنوط اختران
بر سوک آن دامن تران درد گریبان صبح را
یا آه عاشق بود خود بر صبح سوزی نامزد
کان تیر آتش پاش زد بدرید خفتان صبح را
کو ساقی دریاکشان، کو ساغر دریا نشان
کز عکس آن گوهر فشان بینی صدف سان صبح را
دریاب عیش صبح دم تا نگذرد بگذر ز غم
کانگه به عمری نیم دم دریافت نتوان صبح را
مرد از دو رنگی طاق به، این رنگ‌ها بر طاق نه
هم دور خود هم دور ده و انصاف بستان صبح را
با صبح خوش درکش عنان برجه رکاب می ستان
کز کم حیاتی در جهان تنگ است میدان صبح را
بر روی صبح از ژاله خوی، خوی سرد بین بر روی وی
گوئی زدش زنبور دی چون دید عریان صبح را
بستان ز ساقی جام زر، هم بر رخ ساقی بخور
وقت دو صبح آن لعل‌تر در ده سه گردان صبح را
کیخسروانه جام می خون سیاوش رنگ وی
چون آتش کاوس کی کرده زر افشان صبح را
از جرعه ریز شاه بین، بر خاک عقد عنبرین
گوئی بدان عنبر زمین آلود دامان صبح را
فرمان ده اسلامیان، دارای دوران اخستان
عادلتر از بهرامیان، پرویز ایران اخستان
 
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user

هاویر

رمانیکی نقره‌ای
کاربر ثابت
شناسه کاربر
185
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-02
آخرین بازدید
موضوعات
378
نوشته‌ها
1,696
راه‌حل‌ها
3
پسندها
12,444
امتیازها
639
سن
20
محل سکونت
باشگاه پنج صبحی ها

  • #34
نزل صباحی پیش خوان تا حور برخوان آیدت
خون صراحی بیش ران تا نور در جان آیدت
ز آن سوی کوه است آفتاب از بوی می م**س.ت و خراب
از سر برآرد نیم خواب افتان و خیزان آیدت
در بزم عیش افروختن کوه از سماع آموختن
همچون سپند از سوختن در رقص و افغان آیدت
چون رطل‌ها رانی گران خیل نشاط از هر کران
همچون خیال دلبران ناخوانده مهمان آیدت
دل بر سر خوان طرب چون مرغ فردوسی طلب
یک نیمه گویا ای عجب یک نیمه بریان آیدت
هست این زمین را نه به نو کاس کریمان آرزو
یک جرعه کن در کار او آخر چه نقصان آیدت
چون جرعه‌ها رانی گران باری بهش باش آن زمان
کز زیر خاک دوستان آواز عطشان آیدت
آن نازنینان زیر خاک افکندهٔ چرخ‌اند پاک
ای بس که نالی دردناک ار یاد ایشان آیدت
گر داد آزادی دهی قد خم کنی در خم جهی
ور پی ز خود بیرون نهی آتش گلستان آیدت
چون از نیازت بوی نه، کعبه پرستی روی نه
چون آبت اندر جوی نه، پل کردن آسان آیدت
تا زهد تو زرق است بس، بر کفر داری دست رس
می گیر و صافی کن نفس، تا کفر ایمان آیدت
بگذار زهد بی‌نمک، هل تا فرود آید فلک
هر رخنه کید یک به یک، بر طاق ویران آیدت
بر یاد خاقان کبیر ار می خوری جان بخشدت
بل کان شه اقلیم گر، اقلیم توران بخشدت
 
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user

هاویر

رمانیکی نقره‌ای
کاربر ثابت
شناسه کاربر
185
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-02
آخرین بازدید
موضوعات
378
نوشته‌ها
1,696
راه‌حل‌ها
3
پسندها
12,444
امتیازها
639
سن
20
محل سکونت
باشگاه پنج صبحی ها

  • #35
مجلس پری خانه شمر، بزم سلیمان بین در او
در صفه‌ها بستان نگر، صف‌های مرغان بین در او
کام قنینه خون فشان چون اشک داود از نشان
مرغ صراحی جان کنان داودی الحان بین در او
گر فاسقان را از گنه در باغ رضوان نیست ره
در روی ساقی کن نگه صد باغ رضوان بین در او
ور بت پرستان را به جان ندهند در کعبه امان
کوی بتان را کعبه دان، زمزم خمستان بین در او
چون شد هوا سنجاب‌گون، گیتی فنک دارد کنون
در طارم آتش کن فزون روباه خزران بین در او
شکل تنوره چون قفس طاوس و زاغش هم‌نفس
چون ذروهٔ افلاک بس مریخ و کیوان بین در او
خیک است شش پستان زنی رومی دل زنگی تنی
مریم صفت آبستنی عیسی دهقان بین در او
چون نیش چوبین را کنون رگ‌های زرین شد زبون
خیز از رگ خم ریز خون قوت رگ جان بین در او
بربط، تنی بی‌جان نگر، موزون به چار ارکان نگر
هر هشت رگ میزان نگر، زهره به میزان بین در او
نالان رباب از بس‌زدن هم کفچه سر هم کاسه تن
چو بین خرش زرین رسن بس تنگ میدان بین در او
چنگ است عریان وش سرش صدرهٔ بریشم در برش
بسته پلاسین میزرش، زانوش پنهان بین در او
نایست چون طفل حبش ده دایگانش ترک وش
نه چشم دارد شوخ و خوش، صد چشم حیران بین در او
دف را خم چوگان شه با صورت ایوان شه
هم‌چون شکارستان شه اجناس حیوان بین در او
کیخسرو آرش کمان، شاه جهانبان چون پدر
اسکندر آتش سنان خضر نهان دان چون پدر
 
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user

هاویر

رمانیکی نقره‌ای
کاربر ثابت
شناسه کاربر
185
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-02
آخرین بازدید
موضوعات
378
نوشته‌ها
1,696
راه‌حل‌ها
3
پسندها
12,444
امتیازها
639
سن
20
محل سکونت
باشگاه پنج صبحی ها

  • #36
شرطی کز اول داشتی با عشق خوبان تازه کن
با یوسفان گرگ آشتی پیش آر و پیمان تازه کن
ای عاشق جان بر میان، با دوست نه جان در میان
نقش زر سودائیان از مهر سلطان تازه کن
ساقی فریب آمیز بین مطرب نشاط انگیز بین
بازار می زان تیز بین مرسوم جان زان تازه کن
ز انگشت ساقی خون رز بستان وز آن انگشت مز
بر زاهدان انگشت گز، با شاهدان جان تازه کن
در پهلوی خم پشت خم بنشین و دریاکش بدم
برچین به مژگان جرعه هم از خاک مژگان تازه کن
می‌ساز تسکین هر زمان عید طرب بین هر زمان
از گاو سیمین هر زمان خون ریز و قربان تازه کن
خوش عطسهٔ روز است می، ریحان نوروز است می
در شب افروز است می، زان در شبستان تازه کن
این گنبد نارنج گون بازیچه دارد ز اندرون
ز آه سحرگاهش کنون رو سنگ‌باران تازه کن
از صور آه اخترشکن، طاق فلک‌ها درشکن
بند طبایع برشکن هر چار طوفان تازه کن
خاقانیا سگ‌جان شدی، کانده کش جانان شدی
در عشق سر دیوان شدی، نامت به دیوان تازه کن
عشق آتشی کابت ربود از عشق نگریزی چه سود
آن دل که در بغداد بود اکنون به شروان تازه کن
چون جام گیری داد ده، می تا خط بغداد ده
بغداد ما را یاد ده سودای خوبان تازه کن
بغداد باغ است از مثل بل باغ رضوان گفتمش
روزی به بغداد این مثل در وصف خوبان گفتمش
 
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین