. . .

شعر اشعار احمد شاملو

تالار متفرقه ادبیات

Awrezoo

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
40
تاریخ ثبت‌نام
2020-10-02
موضوعات
35
نوشته‌ها
654
راه‌حل‌ها
2
پسندها
3,390
امتیازها
100

  • #1
مگذار دیگران نام تو را بدانند …
همین زلال بی‌کران چشمانت
برای پچ پچ هزار ساله آنان کافیست!
 

Awrezoo

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
40
تاریخ ثبت‌نام
2020-10-02
موضوعات
35
نوشته‌ها
654
راه‌حل‌ها
2
پسندها
3,390
امتیازها
100

  • #2
گر بدین‌سان زیست باید پست
من چه بی‌شرمم اگر فانوسِ عمرم را به رسوایی نیاویزم
بر بلندِ کاجِ خشکِ کوچه‌ی بن‌بست.
گر بدین‌سان زیست باید پاک
من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمانِ خود، چون کوه
یادگاری جاودانه، بر ترازِ بی‌بقایِ خاک
 

Awrezoo

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
40
تاریخ ثبت‌نام
2020-10-02
موضوعات
35
نوشته‌ها
654
راه‌حل‌ها
2
پسندها
3,390
امتیازها
100

  • #3
اندیشیدن
در سکوت
آن که می‌اندیشد
به‌ناچار دَم فرو می‌بندد
اما آنگاه که زمانه
زخم‌خورده و معصوم
به شهادتش طلبد
به هزار زبان سخن خواهد گفت
 

Awrezoo

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
40
تاریخ ثبت‌نام
2020-10-02
موضوعات
35
نوشته‌ها
654
راه‌حل‌ها
2
پسندها
3,390
امتیازها
100

  • #4
قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی
من درد مشترکم ….
مرا فریاد کن !
 

Awrezoo

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
40
تاریخ ثبت‌نام
2020-10-02
موضوعات
35
نوشته‌ها
654
راه‌حل‌ها
2
پسندها
3,390
امتیازها
100

  • #5
من سرگذشتِ یأسم و امید

با سرگذشتِ خویش:

می‌مُردم از عطش،

آبی نبود تا لبِ خشکیده تر کنم

می‌خواستم به نیمه‌شب آتش،

خورشیدِ شعله‌زن به‌درآمد چنان که من

گفتم دو دست را به دو چشمان سپر کنم

با سرگذشتِ خویش

من سرگذشتِ یأس و امیدم…
 

Awrezoo

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
40
تاریخ ثبت‌نام
2020-10-02
موضوعات
35
نوشته‌ها
654
راه‌حل‌ها
2
پسندها
3,390
امتیازها
100

  • #6
میان خورشیدهای همیشه
زیبایی تو لنگریست

خورشیدی که از سپیده‌دم
همه ستارگان بی‌نیازم می کند.
 

Awrezoo

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
40
تاریخ ثبت‌نام
2020-10-02
موضوعات
35
نوشته‌ها
654
راه‌حل‌ها
2
پسندها
3,390
امتیازها
100

  • #7
آی عشق
آی عشق!
رنگ آشنایت پیدا نیست..
 

Awrezoo

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
40
تاریخ ثبت‌نام
2020-10-02
موضوعات
35
نوشته‌ها
654
راه‌حل‌ها
2
پسندها
3,390
امتیازها
100

  • #8
از تو حرف می‌زنم
چنان نوبرانه می‌شوم؛
که بهار هم
دهانش آب می‌افتد …!
 

Awrezoo

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
40
تاریخ ثبت‌نام
2020-10-02
موضوعات
35
نوشته‌ها
654
راه‌حل‌ها
2
پسندها
3,390
امتیازها
100

  • #9
یکی کودک بودن
«به ایسای شاعر»
یکی کودک بودن
آه!
یکی کودک بودن در لحظه‌ غرش آن توپ آشتی
و گردش مبهوت سیب سرخ
بر آیینه
یکی کودک بودن
در این روز دبستان بسته
و خش‌خش نخستین برف سنگین‌بار
بر آدمک سرد باغچه
در این روز بی‌امتیاز
تنها
مگر
یکی کودک بودن
 

Awrezoo

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
40
تاریخ ثبت‌نام
2020-10-02
موضوعات
35
نوشته‌ها
654
راه‌حل‌ها
2
پسندها
3,390
امتیازها
100

  • #10
آری، با توام
من در تو نگاه می کنم
در تو نفس می کشم
و زندگی مرا تکرار می کند
بسان بهار که آسمان را
و علف را پاکی آسمان
در رگ من ادامه می‌یابد
 

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین