- شناسه کاربر
- 300
- تاریخ ثبتنام
- 2021-01-16
- آخرین بازدید
- موضوعات
- 519
- نوشتهها
- 4,411
- راهحلها
- 183
- پسندها
- 35,047
- امتیازها
- 1,008
- سن
- 19
- محل سکونت
- خرابههای خاطرات :)
جانبخشی چیست؟
وقتی با بچهها حرف میزنیم یا به خیالات بلندبلند آنها گوش میدهیم میبینیم با دیوارها حرف میزنند، دست در دست درختان به بازی میروند، صدای پای ماشینها را میشنوند و با نجوای ساعت روی دیوار میخوابند.همانطور که در کارتونها و فیلمهای کودکانه هم میبینیم که میوهها و گلها و هر آنچه در عالم واقعی رفتاری غیرانسانی دارد، گریه میکند و میخندد و غذا میخورد.
آنها به موجودات بیجان، جان میبخشند.
جانبخشی یا شخصیتبخشی یکی از صورتهای خیال است که شاعران و نویسندگان برای روح بخشیدن به نوشتههایشان از آن بهره میگیرند.
برخی نامهای دیگری مثل انساننگاری یا جاندارپنداری هم به آن دادهاند.
هر سو رگ باران گشاد
رعد ز هرجای به غرش فتاد
در این بیت ساغر اصفهانی باران را انسان یا جانداری پنداشته که رگ دارد؛ یعنی یکی از اجزای بدن انسان را به باران نسبت داده.
نسبت دادن صفات جانداران به چیزهای بیجان یا صفات انسانی به حیوانات یا دیدن اشیای بیجان بهصورت یک جاندار نه صرفاً انسان را آرایۀ تشخیص میگویند.
گاهی حتی شاعر به پدیدههای ذهنی مثل عشق، تنهایی، شوق، سکوت و… نیز جان میبخشد.
بیا مرا ببر ای عشق با خودت به سفر
مرا ز خویش بگیر و مرا ز خویش ببر
قیصر امین پور
بعضی تشخیص را یک آرایۀ مستقل و مجزا نمیدانند و آن را در دستۀ استعاره مکنیه قرار میدهند.
در بحث استعاره گفتیم که وقتی مشبهبه حذف شود و مشبه باقی بماند اما یکی از صفات یا ویژگیهای مشبهبه با آن بماند استعاره، مکنیه است.
مثل شعر ساغر اصفهانی.
باران مانند انسان است.
باران: مشبه
انسان: مشبهبه
و رگ که یکی از ویژگیهای انسان است با باران همراه شده.
بنابراین میتوان تشخیص و استعاره مکنیه را یکی دانست.
دکتر شمیسا میگوید:
شاعر با استفاده از نیروی تخیل و ذهن پویای خود در اشیا و عناصر بیجان طبیعت تصرف میکند و با حرکت و جنبش بخشیدن به آنها سرزندگی و حرکت را به شعرش میبخشد.«در استعارۀ مکنیه تخلییلیه، مشبهبه که ذکر نمیشود در غالب موارد انسان است. غربیان به این نوع personification میگویند که در عربی و فارسی تشخیص ترجمه شده است که میتوان به آن انسانوارگی، یا استعارۀ انسانمدار یا انسانواره یا جاندارپنداری یا جاندارانگاری و نظایر آن نیز گفت.»
نمونههایی از آرایۀ تشخیص
چند مثال خوب را با هم بخوانیم:گفت ای غنچههای خوب، چرا
لبتان را ز خنده میبندید؟
زودتر بشکفید و باز شوید
آی گلها چرا نمیخندید؟
قیصر امین پور
به ایوان میروم و انگشتانم را
به پوست کشیده شب میکشم
فروغ فرخزاد
مشرق، چپق طلایی خود را
برداشت، به لب گذاشت روشن کرد
مهدی اخوان ثالث
گاه تنهایی صورتش را به پس پنجره میچسبانید
شوق، میآمد
دست در گردن حس میانداخت
فکر، بازی میکرد…
سهراب سپهری
شب ایستاده است
خیره نگاه او
به چارچوب پنجرۀ من.
سهراب سپهری
گل بخندید و باغ شد پدرام
ای خوشا این جهان بدین هنگام
فرخی
در آفاق گشاده است ولیکن بسته است
ای سر زلف تو در پای دل ما زنجیر
سعدی
خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه
کز دست غم خلاص من آنجا مگر شود
حافظ
نام موضوع : آرایه تشخیص در ادبیات فارسی
دسته : مطالب آموزش نویسندگی