یکی بود یکی نبود. در یک جنگل دور، در یک قصر قدیمی پادشاهی ظالم و ستم کار با خدمتکاران و سردارانش زندگی می کرد.او فاتح کشورهای بسیار در طول سال های طولانی بود. پادشاه داستان ما در یکی از جنگ هایی که پیروز شده بود دختر خانم کوچولویی را بخاطر زیبایی و زبان شیرینی که داشت به اسارت گرفته و به...
همه چیز به خوبی پیش می رفت در حالی که هنوز روی کله بزغاله شاخ درنیامده بود. بعد یک روز همه چیز عوض شد. یک روز کله بزغاله به خارش افتاد.
این را هم بگوییم که بعد از آن برآمدگی ها، شاخ ها می رویند. بعد از آن بزغاله ها خیلی بازیگوش می شوند. زیرا دوست دارند به همه بگویند که دوتا شاخ تیز و جنگی...
قصه شکارچی و برف بزرگ یک افسانه از بومیان آمیریکاست.بومیان آمریکا افسانه ای های فراوانی درباره طبیعت و حیوان ها دارند.
در روزگاران خیلی خیلی دور، در قبیله ای شکارچی بزرگی با زن و فرزندانش زندگی می کرد. آنها گوشت موخورند و لباس هایشان را از پوست حیوان ها تهیه می کردند. یک روز بهاری شکارچی از...
به نام خدا
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
بره کوچولو به همراه گله گوسفندان، برای گردش و چرا، راهی دشت و صحرا شد. چوپان مهربان میدانست که برهها بازیگوش و سر به هوا هستند به خاطر همین بیش از بقیه گوسفندان، حواسش به بره بود. اما بره انقدر از گله دور میشد و این طرف و آن طرف میرفت که چوپان را خسته میکرد...
سلام سلام!
با یه قصه ی جدید اومدم خدمتتون
قصه شب ماهی کوچولو
یکی بود یکی نبود ، غیر از خدا هیچ کس نبود. قصه امروز ما قصه یک ماهی کوچولو است. ماهی رنگین کمان و دوستانش توی کلاس نشسته بودند. خانم هشت پا، آموزگار ماهی ها گفت: « بچه ها امروز روز تازه ای به کلاس ما می آید که اسمش فرشته است. او و...