. . .

داستان

  1. _FMH_

    در دست اقدام داستان کوتاه لبعت مفتون| فاطمه سیاسر

    به نام یزدانم نام رمان:لبعت مفتون نام نویسنده: فاطمه سیاه سر ژانر: تراژدی، عاشقانه، فانتزی، ترسناک خلاصه: نگاه‌ها به لبعتی است که در سیاهی مطلق می‌رقصد و عاشقی می‌کند. دستانش را می‌چرخاند و به حال معشوقه‌اش می‌گریستد. چشمانش را به خون آغشته می‌کند و لب‌اش را به زهر! اشک‌های لبعت مانند تیزی روی...
  2. فاطره

    متن قصه کودکانه بگرد و منو پیدا کن

    با ساشا آشنا بشید! اون یه پلنگ سفیده که خال‌های زیتونی و مشکی داره! اون یک سالش شده و مامانش داره بهش یاد میده که چطوری قایم بشه! ببینم، شما میتونید ساشا رو پیدا کنید؟ مامان ساشا بهش میگه: تکون نخور و خودت رو کوتاه کن! اینجوری هیچکس نمیتونه ببینتت! کل روز اون داشته تمرین میکرده اما هر...
  3. فاطره

    متن داستان کودکانه یک سنجاقک توی اتاق من

    هر شب، هادسون به جای تخت خودش، توی تخت مامان و باباش میخوابید. آخه تخت مامان و بابا گرم و نرم تر و راحت‌تر بود! اما همه اینا یک روز تغییر کرد! وقتی که یه نفر شروع کرد به خوردن درخت پرتقال! اون یک نفر، یک سنجاق بود! یک سنجاقک سبز با چشمای درشت بامزه و پاهای نازک و دهانش که همیشه داشت تکون...
  4. فاطره

    متن قصه کودکانه جیب جادویی الا

    روزی روزگاری، دختر کوچکی بود به نام الا که عاشق ماجراجویی و جمع کردن چیزهای مختلف بود. اون به جیب گنده روی لباسش داشت که میتونست چیزهایی که جمع میکنه رو توی اون بذاره. الا همیشه داشت دنبال چیزهای جدید میگشت که توی جیبش بذاره. اون عاشق حسی بود که به این کار داشت. انگار که اون بک دنیای مخفیانه...
  5. فاطره

    متن داستان کودکانه جنگجوهای شجاع

    بچه‌ام به من گفته که خواب من رو دیده‌ که من یک مامان وایکینگ بودم… من سوار یک اژدهای طلایی بودم و یک تبر بزرگ رو توی دستم میگرفتم و یک لباس بلند میپوشیدم! بالای آسمان چرخ میزدم و بر سرکسانی که ممکن بود بچه‌هام رو اذیت کنن، خشمم رو رها میکردم! خشمم رو روی سر کسانی میریختم که نمیذاشتن...
  6. عطرین

    در دست اقدام داستان دکتر اقیانوس| زهرا رمضانی

    نام: دکتر اقیانوس ژانر: عاشقانه، جنایی نویسنده: زهرا رمضانی ناظر: @poone20 خلاصه‌: سر گرم زندگی آرام خود بودم که ناگه پیدایت شد، نه توانستم از تو عبور کنم نه کنارم نگه دارمت! نبض زندگی‌ام با ورودت به تلاطم افتاد. راست می‌گفتی تو متمایز بودی از تمام افرادی که در اطراف من بودند. تلاش‌های...
  7. دردانه

    تمام شده داستان به سادگی یک رز | دردانه

    به نام خدا نام داستان: به سادگی یک رز نویسنده: دردانه ژانر: عاشقانه، اجتماعی خلاصه: یک شاخه رز چه داستان‌هایی می‌تواند همراه خود بیاورد؟ زندگی گاهی بسیار ساده با ما برخورد می‌کند... ساده‌تر از یک شاخه رز.
  8. فاطره

    متن قصه کودکانه مسواک بی دندون

    یک مسواک بود کوچولو و بی دندون! صبح تا شب توی جامسواکی می نشست تا دندون ها بیایند و او تمیزشان کند؛ اما هیچ دندونی پیش او نمی آمد هر دندونی که می آمد، پیش مسواک خودش می رفت. یک روز مسواک بی دندون از آن همه نشستن خسته شد. گفت: «من دیگر از اینجا ماندن خسته شدم. هیچ دندونی من را دوست ندارد، من...
  9. فاطره

    متن صدای ماشین‌ها

    یک روز آقای راننده داشت می رفت سر کارش. همین طوری که داشت می رفت و می رفت و می رفت، یک دفعه حواسش پرت شد و خورد به یک ماشین دیگه. گفت ای بابا! حالا چه کار کنم؟ از ماشینش پیاده شد. دید راننده اون یکی ماشین یه خانومه که انگشتش زخم شده. یک کمی که صبر کردند، دیدند یه صدایی میاد: بَه بو بَه بو...
  10. فاطره

    متن قصه ی باغچه مادربزرگ

    یکی بود یکی نبود. مادر بزرگ یه باغچه قشنگ داشت که پراز گل های رنگارنگ بود. از همه ی گل ها زیباتر گل رز بود. البته گل رز به خاطر زیبایی اش مغرور شده بود و با بقیه گل ها بدرفتاری می کرد. یک روز دوتا دختر کوچولو و شیطون که نوه های مادربزرگ بودند به سمت باغچه آمدند. یکی از آن ها دستش را به...
  11. فاطره

    متن قصه بزغاله خجالتی یک قصه زیبا برای بچه های خجالتی!

    توی یک گله بز، یه بزغاله خجالتی بود که خیلی آروم و سر به زیر بود. وقتی همه بزغاله ها بازی و سر و صدا راه می انداختند اون فقط یک گوشه می ایستاد و نگاه می کرد. وقتی گله بزغاله ها به یه برکه ی آب می رسید، بزغاله های شاد و شیطون برای خوردن آب می دویدند سمت برکه و حسابی آب می خوردند و آب بازی می...
  12. ایرما

    مذهبی داستانی از بزرگان

    داستان پاداش ترک گناه بسم الله الرحمن الرحیم استاد عظیم الشأن ما علامه طباطبایی (رحمه الله) از قول یکی از دوستان خود نقل می کردند که گفته بود: در راه کربلا بودم و در صندلی پهلوی من یک جوان نشسته بود. خیلی مؤدّب و مشغول راز و نیاز خودش بود. وقتی رسیدیم به جایی که حدود چهار فرسخ تا حرم مطهّر فاصله...
  13. ایرما

    مذهبی داستان هایی از زندگی پیامبراسلام

    کار و تلاش: روزى پیامبر صلى الله علیه و آله با اصحاب خود نشسته بودند. پیامبر جوان نیرومندى را دید که اول صبح مشغول کار و تلاش مى باشد. بعضى از حاضران گفتند: این شایسته تمجید و ستایش بود، اگر نیروى جوانى خود را در راه خدا به کار مى انداخت ؟ پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: چنین نگویید، اگر این...
  14. ایرما

    مذهبی چند داستان از ائمه (ع)

    پندی از ابلیس: امام صادق (ع) برای حفص بن غیاث حکایت فرمودند که: روزی ابلیس بر حضرت یحیی (ع ) ظاهر شد در حالی که ریسمان های فراوانی به گردنش آویخته بود، حضرت یحیی (ع) پرسید: این ریسمان ها چیست؟ ابلیس گفت: اینها شهوات و خواسته های نفسانی بنی آدم است که با آنها گرفتارشان می کنم. حضرت یحیی (ع)...
  15. CANDY

    مذهبی داستانی از امام هادی

    شيخ صدوق (ره) از ابو هاشم جعفرى نقل می ‏كند كه گفت: از نظر معاش، در تنگناى سختى قرار گرفتم، به حضور امام هادى عليه السّلام رفتم، اجازه ورود داد، وقتى كه در محضرش نشستم، فرمود: «اى ابو هاشم! در مورد كدامين نعمتى كه خداوند به تو داده می توانى شكرانه‏ اش را بجا آورى؟». من خاموش ماندم، و ندانستم...
  16. CANDY

    مذهبی داستانی از امام جواد

    محمد بن ابي العلاء مي گويد: شنيدم يحيي بن اكثم چنين مي گفت: روزي از امام جواد عليه السلام مسائل مختلفي را سؤال كردم و همه را پاسخ داد. به حضرت گفتم: به خدا سوگند! مي خواهم چيزي را از شما بپرسم، ولي شرم مي كنم. امام فرمود: «أنا أخبرك قبل أن تسألني، تسألني عن الامام»؛ بدون آن كه تو سؤال كني من...
  17. CANDY

    مذهبی داستانی از امام علی

    صاحب کتاب «شرایع» که از فقها و دانشمندان بزرگ شیعه است در کتاب «فضائل علی بن ابی طالب(علیه السلام)» می نویسد که: «ابراهیم بن مهران گفت: در شهر کوفه تاجری بود به نام ابو جعفر و در کسب [و کارش]، روش بسیار پسندیده ای داشت؛ تجارت او آمیخته به اغراض مادّی و ازدیاد ثروت نبود؛ بلکه بیشتر توجّه به...
  18. CANDY

    مذهبی داستانی از امام مجتبی

    شخصی خدمت امام مجتبی(علیه السلام) رسید و عرض کرد: ای فرزند امیر مؤمنان! تو را به خدایی که به شما نعمت فراوان داده، به فریاد من برس که دشمنی ستمکار دارم که نه حرمت پیران را پاس می دارد و نه به خردی صغیران ترحم می کند. حضرت که تکیه داده بودند، با شنیدن این سخن، برخاستند و نشستند و فرمودند: «کیست...
  19. CANDY

    مذهبی داستانی از امام کاظم

    ابوبصیر نقل کرده است: روزی به امام کاظم عرض کردم که امام زمان را چگونه می توان شناخت؟ امام فرمود: امام زمان را به چند چیز می توان شناخت. یکی از آنها سخن گفتن امام به هر زبانی است. در حال صحبت بودیم که مردی از جانب خراسان آمد و پس از سلام شروع به صحبت کردن به زبان عربی کرد. و حضرت پاسخ او را به...
  20. فاطره

    همگانی شیرین زبان باش

    لطفا كمي شيرين زبانتر... پادشاهی در خواب دید تمام دندان‌هایش افتادند! دنبال تعبیر کنندگان خواب فرستاد ... اولی گفت: تعبیرش این است که مرگ تمام خویشاوندانت را به چشم خواهی دید. پادشاه ناراحت شد و دستور داد او را بکشند... دومی گفت: تعبیرش این است که عمر پادشاه از تمام خویشاوندانش طولانی تر...
بالا پایین