رمانیک | نویسندگی آنلاین و انتشارات مجازی

دانلود رمان فرزند روستا | A.R.S

نوع اثر
رمان
نام اثر
فرزند روستا
ژانر
اجتماعی, تراژدی
سطح
برنزی
نویسنده
A.R.S
کپیست
Niloofar-N
ویراستار
Mahdie
منتقد
مدیرنقد
طراح جلد
نادیا بیرامی
منبع تایپ
انجمن رمانیک
تعداد صفحات
135
حجم اثر (مگابایت)
1

نام رمان: فرزند روستا

نویسنده: A.R.S

ژانر: اجتماعی، تراژدی

سطح اثر: برنزی

تعداد صفحات: صد و سی و پنج

لینک اثر: در دست اقدام – درخواست کپیست رمان فرزند روستا | A.R.S

مقدمه: شاید حق دارند که دختر بد صدایم زنند؛ زیرا من بد شدم این تنها چیزی هست که آنان از من می‌دانند. همین! چیز دیگری از من به یاد ندارند! لحظه‌ی غم‌انگیز زندگی‌ من، لحظه‌ای بود که من را از خود ربودند و سعی کردند از من چیزی بسازند که از آن وحشت داشتم. زندگیم آن‌ طور که خودم خواستم پیش نرفت، چون هرگز به من حق انتخاب داده نشد. مگرنه من خوش‌وقت‌ترین آدم دنیا میشدم. زیرا من حریص نبودم! من به داشته‌هایم می‌بالیدم و راضی بودم. دختری شاد و سر حال که تو از وجودش بی‌خبر بودی، از درد و رنج‌هایش از بلاهایی که بر سرش می‌آوردند از فحش‌هایی که هر لحظه می‌شنید، از کتک‌هایی که همیشه می‌خورد، از رویاهایش که به پوچ تبدیل شدند و بدتر از آن یک عمر انتظار برای باز گشت پدر بود؛ زیرا فکر می‌کرد با باز گشت او، مصیبت‌ها تمام خواهند شد. من دختری بودم که با این امید بزرگ شد و زیست. مادرم از من متنفر شد، دلیلش برایم منطقی نیست! او از من متنفر شد و من را رنجاند. زیرا بعد از دو روز از مرگ همسرم رقصیدم، متنفر شد، چون به سوگواری ننشستم و برایش اشک نریختم. آری بایدم هم متنفر میشد؛ زیرا هیچ کس من را درک نمی‌کرد به غیر از دختری که به من امید می‌داد! دوست صمیمیم لیلا دختری که تنهایش می‌گذاشتم. فریادهایش آسمان را می‌خراشید؛ ولی با این حال رهایش کردم، چون دلیلی برای زیستن نداشتم. به خدا دلم نیامد تنهایش بگذارم؛ اما من مجبور بودم. من از سر مجبوری تنهایش گذاشتم. یادم نمی‌آید مصیبت‌ها از کی شروع شده بودند! شاید از لحظه‌ای که پدر ما را ترک گفت یا لحظه‌ای که من را آزار دادند؛ اما داستان زندگی من چیزیست که پیش رو دارید!

برشی از اثر:
– تمرین ریاضی رو حل کردی؟
سارا به آهستگی جواب می‌دهد:
– آره. چطور مگه؟
فاطمه همان‌طور که دستش را داخل کیفش می‌برد
تا کتاب ریاضیش را بیرون بکشد، می‌گوید:
– نتونستم حلش کنم حالم زیاد خوب نبود می‌تونم یه نگاه بهش بندازم؟
سارا با نارضایتی کتاب ریاضیش را از کیفش در آورد و به او داد. برای لحظه‌ای نگاه سارا به لـ*ـب پایینی فاطمه می‌خورد که مدام آن را گاز می‌گرفت. گویا دردی سر تا سر وجودش را فرا گرفته باشد و آن‌قدر او را بی‌رمق ساخته که آرزوی مرگ می‌کند. فاطمه دختری با صورتی باریک، موهای تیره و چشمانی قهوه‌ای رنگ بود؛ اما زیبایی او به پای لیلا نمی‌‌رسید. بعد از سارا و لیلا دانش‌آموز ممتاز کلاس به شمار می‌رفت. آن‌ها از همان اول دبستان با هم دوست شده بودند، ولی فاطمه چندان تمایلی نداشت که در غم‌هایش با دیگران شریک شود.

 

⛔ لینک دانلود اثر مربوطه بنا بر درخواست نویسنده حذف شد. ⛔


نظر دادن

اون پشت توی انجمن رمانیک کلی آدم فعال دنبال اهداف نویسندگیشون در حال فعالیت هستن!
!تو هم میتونی به جمعشون ملحق شی و بهترین خودت رو بسازی!