رمانیک | نویسندگی آنلاین و انتشارات مجازی

دانلود رمان ژیکان | میم.ز

نوع اثر
رمان
نام اثر
رمان ژیکان
ژانر
اجتماعی, تراژدی, عاشقانه
سطح
نقره‌ای
نویسنده
میم.ز
کپیست
ترلان محمدی
ویراستار
Aram.m - tish☆tar - Mahdieh
منتقد
مدیر نقد
طراح جلد
ROYA_S
منبع تایپ
انجمن رمانیک
تعداد صفحات
343
حجم اثر (مگابایت)
4.5

نام اثر: ژیکان – جلد اول مجموعه‌هایش

نویسنده: میم.ز

لینک تاپیک اثر در انجمنتمام شده – رمان ژیکان | میم.ز

ژانر: عاشقانه، اجتماعی، تراژدی

سطح: نقره ای

تعداد صفحات: 343

خلاصه:
او خواهان آزادیست؛ آزادی در خندیدن، دویدن،‌ زیر لـ*ـب آهنگ خواندن و حتی لباس روشن پوشیدن! او حبس شده در افکار پوسیده مردمیست که بلند خندیدن را جرم می‌داند. چاره‌ای جز به به‌دست آوردن آزادی ندارد! با عجز به هر ریسمانی چنگ می‌زند و سرانجام، همان ریسمان او را به دار می‌آویزد!

مقدمه:
همه ما افسرده‌ایم فقط یه سری از آدم‌ها بهتر اون‌ رو مخفی می‌کنن؛ ولی بالاخره یه روز این حجم از ناراحتی از پشت اون نقاب شادی که روی صورتمون زدیم، بیرون می‌زنه و دستمون رو میشه و چهره واقعیمون که پر از چین و چروکه مشخص میشه! به قول معروف، ماه همیشه پشت ابر نمی‌مونه و چه بسا این ماه، ماه عاشقی باشه!

برشی از اثر:
آستین لباس سرمه‌ای رنگم رو پایین می‌کشم و سینی چایی رو از روی میز آشپزخونه برمی‌دارم و به سمت نشیمن حرکت می‌کنم. با استرس دوباره نگاهی به آستین‌هام می‌اندازم و بعد سینی چایی رو جلوی حاج بابا می‌گیرم.
دست حاج بابا بالا میاد و نگاه من زوم میشه، روی انگشتر عقیقی که یادگار پدربزرگ خدابیامرزم بود. بعد از برداشتن استکان چایی، قندون رو از داخل سینی بر می‌دارم و روی میز جلوی حاج بابا می‌ذارم و عقب گرد می‌کنم و راهی آشپزخونه میشم.
سینی رو، روی میز می‌ذارم و بعد آستین لباسم رو بالا می‌زنم و به شاهکار جدیدم نگاه می‌کنم و بعد از این‌که مطمئن میشم دیگه خون‌ریزی نداره، آستینم رو درست می‌کنم و راهی اتاق مشترکم با خواهرم میشم. خبری از کاغذدیواری و ست میز آرایشی و تختِ مثل هم نبود. گوشه اتاق یک تخت دوطبقه آهنی بود که حتی رنگِ درستی هم نداشت. یک کمد چوبی گوشه اتاق بود که با هربار باز کردن درش، صدای قیژ قیژش تا ده تا خونه اون طرف‌تر هم می‌رفت.
به سمت میز و صندلی چوبی که حاج بابا خودش درست کرده بود میرم و روی صندلی می‌شینم. به لطف حضور کرونا، حاج بابا دل از پول‌های داخل حسابش کند و یک لپ‌تاپ و گوشی برای من و خواهرم گرفت و تنها وسلیه‌های به‌درد بخور این اتاق، لپ‌تاپ و گوشی بود.
دستم رو به سمت کشویِ زیر میز می‌برم و بعد گوشیم رو از داخلش بیرون میارم. آستینم رو بالا می‌زنم و بعد از دست زخمیم عکس می‌گیرم.

 

Loader Loading...
EAD Logo Taking too long?

Reload Reload document
| Open Open in new tab

دریافت فایل [4.50 MB]


پیوندهای بارگیری کتاب




1 نظر

اون پشت توی انجمن رمانیک کلی آدم فعال دنبال اهداف نویسندگیشون در حال فعالیت هستن!
!تو هم میتونی به جمعشون ملحق شی و بهترین خودت رو بسازی!