رمانیک | نویسندگی آنلاین و انتشارات مجازی

دانلود دلنوشته در خود گم گشته | ستاره

نوع اثر
دلنوشته
نام اثر
دلنوشته در خود گم گشته
ژانر
تراژدی
سطح
الماسی
اثر اختصاصی
بله
نویسنده
ستاره
کپیست
آرا (هستی همتی)
ویراستار
Aram.m
منتقد
نادیا بیرامی
طراح جلد
آرا (هستی همتی)
منبع تایپ
انجمن رمانیک
تعداد صفحات
24
حجم اثر (مگابایت)
0.7

نام اثر: در خود گم گشته

نویسنده: ستاره

لینک تاپیک اثر در انجمن: تمام شده – دلنوشته در خود گم گشته | ستاره

ژانر: تراژدی

سطح: الماسی

تعداد صفحات: بیست و چهار

مقدمه:
واقعیت و خیال، هماهنگ برایم رخ می‌دهند.
قدرت تشخیص را از دست می‌دهم. عقلم می‌گوید خیال است؛ اما چشمانم می‌بیند آنچه را که عقل باور ندارد. گویی در شیشه‌ای حبس شدم. با خیال، به سمت آن‌چه را که بیست و چهارسال زندگی کردم، می‌دوم؛ اما با خیال برخورد می‌کنم و زمینم می‌زند، آن‌چه که باعث می‌شود مرا روانی خطاب کنند. این تراژدی، خود من بودم. در حالی که در مغزم قوانین مختلف از آیین دادرسی و در دستم کتاب قانون بود.
محکوم شده بودم به گنگ‌ترین روزهای زندگیم.
سخن نویسنده : نیمی از واقعیت تلخ و ناباوری که تجربه کردم و کنارم،عزیزانم تجربه کردن، به قلم می‌کشم تا یادآور آن باشم که می‌شود از قعر برزخ اتفاقات ناگوار، به دنیای خود بازگشت.

برشی از اثر:
یک طرف واقعیت و طرف دیگر خیال!
خوش شانس باشی، درک می‌شوی؛ اما اگر بدشانس باشی با هر عنوانی ممکن است خطاب شوی!
پزشک ها با تعجب به چشمانم خیره می‌شوند و راهی نمی‌بینند جز آن که کنترل شوند افکارم، با قرص های آرام‌بخش؛ اما چگونه ممکن است این افکار از هم گسیخته، که مرا به سمت تباهی توهم می‌برند،کنترل شوند؟
لحظه ای فکر کن تمام اطرافت را درک می‌کنی؛ اما خودت و آن‌چه که می‌بینی را درک نمی‌کنی. غرق می‌شوی در توهماتی که می‌سوزاند ریشه‌ی واقعیتت را.
به آن نقطه از دو راهی می‌رسی که با تردید دستت را به سمت هر اتفاقی دراز می‌کنی تا با لمس، مرز بین واقعیت یا توهمش را درک کنی و آن‌جاست که باید تصمیم بگیری
یا می‌بازی در نبرد با تمام آن‌چه که بر سر راهت قرار گرفته است یا آن که ادامه می‌دهی و از میدان خارج می‌کنی آن‌چه را که تو را از تو گرفته است.
***
دقیقا همانند عروسک پارچه‌ای، بدون هیچ احساس و توانایی حرکتی، طول و عرض بیمارستان‌های مختلف را طی کردم. پزشک‌های متفاوتی را دیدم که هرکدام سعی در فهم این حال زار دارند؛ نه من چیزی از آن‌ها می‌فهمم و نه آن‌ها از من!
حتی خودم هم متوجه نیستم در چه برزخی از بازی های مغز خستم گیر افتادم.
می‌بینم چیزهایی که خراش می‌دهند روان را!
هم کلام می‌شوم با موجوداتی که خودم هم باورشان ندارم!
گاه برایم دوست می‌شوند، گاه دشمن و چنان آزارم می‌دهند که پناه می‌برم به قرص‌هایی که مرا به خواب عمیق فرو می‌برند.
پاهایت تو را می‌کشاند هر کجا که بخواهد؛
مغزت تو را گمراه می‌کند به هر بیراهه‌ای.
به خودت می‌آیی و می‌بینی جایی نامعلوم ایستاده‌ای؛
برایت گنگ است تمام صداها
و این‌جا است که باید اتفاقی بیفتد یا دستی به سمتت دراز شود تا تو را از چیزی که به آن تبدیل شده‌ای، نجات دهد!

 

Loader Loading...
EAD Logo Taking too long?

Reload Reload document
| Open Open in new tab

دریافت فایل [783.28 KB]


پیوندهای بارگیری کتاب




نظر دادن

اون پشت توی انجمن رمانیک کلی آدم فعال دنبال اهداف نویسندگیشون در حال فعالیت هستن!
!تو هم میتونی به جمعشون ملحق شی و بهترین خودت رو بسازی!