رمانیک | نویسندگی آنلاین و انتشارات مجازی

دانلود داستان کوتاه آرامش لیلا|محمدامین سیاهپوشان، پرند یادگاریان

نوع اثر
داستان
نام اثر
آرامش لیلا
ژانر
ترسناک
سطح
برنزی
اثر اختصاصی
بله
نویسنده
محمدامین(رضا) سیاهپوشان، پرند یادگاریان
کپیست
S O-O M
ویراستار
هستی همتی، ح.خدامی،naf.as.o.o
منتقد
Setare_khalili،Nil@85
طراح جلد
پرند یادگاریان
منبع تایپ
انجمن رمانیک
تعداد صفحات
46

نام اثر: آرامش لیلا

نویسندگان: محمدامین(رضا) سیاهپوشان، پرند یادگاریان

لینک تاپیک اثر در انجمن: تمام شده – آرامش لیلا|گلادیاتور بختیاری-Parand

ژانر: ترسناک

سطح: برنزی

تعداد صفحات: 46

خلاصه:
دختری از جنس لطافت و مهربانی، دختری از آسمان کبود، دختری که زخم خورده از جدال با دنیای بی‌رحم؛ اما او در این جدال، زخم خورده است!
زخم خورده‌ی این دنیا… آری! دنیا و آدم‌هایش، دنیا و آدم‌هایش که با سنگدلی از او پذیرایی کردند و او را به خانه ابدی‌اش فرستادند تا با این زخم عمیق که اثرش کهنگی و ماندگاری‌ست زندگی کند؛ اما صاحب زخم کیست؟ من هم نمی‌دانم، تو هم نمی‌دانی، آیا او می‌داند؟ پس با این ندانستن چه باید کرد؟
آری باید خواند داستان زندگی‌اش را تا بفهمی که کیست که در مقابل آتش زندگی ایستادگی کرده است؟!

مقدمه:
نوشتن، فریادیست که سکوتم را می‌شکند.
برایت از چه بنویسم؟!
از دنیایی که در آن فریادها، صدایی ندارند یا از آرزوهایی که با موشک‌های کاغذی به پرواز در می‌آیند؟!
از بادبادک‌هایی که در تلاطم کودکانه‌‌ی نقاشی‌ها، برافراشته شده‌اند؛ یا از لبخندهای قایم شده در کوله‌بار؟!
دل هر آدمی جایی برای پرورش مهر و عطوفت دارد. دل، جایی است برای پیوستن به گنجینه‌ای از لبخندهای حاکی از دست‌های پر محبت تو.
“برگرفته از دلنوشته‌ی «پرسه در خاطرات حضور تو»”

برشی از اثر:
سلام، من سید متین هستم. شغلم رانندگی با ماشین سنگینه و فعلاً یه میدل باس دارم. کارم جوریه که اکثراً به شهرستان‌های مختلف و نقاط دیدنی به‌صورت تور و دربستی مسافر می‌برم و تقریباً به‌خاطر علاقم به طبیعت گردی، همیشه در حال انجام تورهای تفریحی هستم.
یه روز از طرف یکی از شرکت‌های توریستی به من زنگ زدن. یه دربستی بود برای یه سری از طبیعت‌گردها که می‌خواستن برن یکی از جنگل‌های استان گیلان به اسم جنگل ویسادار و اون‌جا پیاده بشن و اگه اشتباه نکنم از اون‌جا پیاده و به‌صورت کمپینگ برن تا اسالم و چند شبی داخل جنگل باشن. من هم باید برم اسالم برشون گردونم؛ خلاصه این‌که سر کرایه یکم با مدیر شرکت کلنجار رفتم و نهایتاً با یکمی بحث و چونه به‌خاطر این‌که خودم هم همون نزدیک‌ها فامیل داشتم و می‌خواستم برای خودم برنج بخرم، سر کرایه باهاش به توافق رسیدم.
شب که خوابیدم یه خواب عجیب دیدم. خواب دیدم توی جنگل ویسادار، یکم پایین‌تر از آبشار، توی حاشیه‌ی جنگل ماشینم پارک شده و جلوی ماشین به سمت رودخونه و پشتش به سمت جاده‌‌ست و به فاصله‌ی پنج – شیش متر از پشت ماشین یه آتیش بزرگ روشنه. یه سری موجودات عجیبِ قد و نیم که بعدها فهمیدم اجنه هستن، دورتادور ماشین، دست توی دست هم و رقصان می‌چرخن و یه شعری رو با یه زبون عجیب و آوایی‌مانند مثل زبون چینی می‌خونن و هر چند ثانیه یه بار دستشون رو از هم جدا می‌کنن و می‌ذارن رو بدنه‌ی ماشین و یه تکون به ماشین میدن که ماشین با ده تن وزن مثل یه نهال به چپ و راست تکون می‌خوره. دوباره همون کار رو تکرار می‌کنن، دست‌هاشون رو توی دست‌های هم قفل می‌کنن و یه زوزه‌ی ترسناک می‌کشن و به کارشون ادامه میدن. اومدم که برم سمتشون و بگم آهای چی‌کار به ماشین من دارید که یه دفعه به سمتم هجوم آوردن و من از ترس شروع کردم به فرار کردن که پام لیز خورد و با صورت خوردم زمین و از خواب پریدم.
ساعت دو نصفه شب بود. درد شدیدی رو توی صورتم حس می‌کردم و انگار واقعاً با صورت زمین خورده باشم؛ خلاصه خوابم نبرد و یک ساعت بعد بلند شدم و س*ا*ک و وسایل‌هام رو جمع کردم و به سمت میدون آزادی راه افتادم. صبح خیلی زود ساعت چهار، مسافرها رو از میدون آزادی تهران سوار کردم و به سمت گیلان رفتیم. مسافرهام یه سری از جوون‌های دختر و پسر بیست تا بیست و پنج ساله‌ی تهرانی بودن که ظاهراً به صورت گروهی با هم هر ماه جمع می شدن و به گردش و تفریح می‌رفتن. خوب بود و من می‌تونستم از داخلشون کلی رفیق برای خودم پیدا کنم.

Loader Loading...
EAD Logo Taking too long?

Reload Reload document
| Open Open in new tab

دریافت فایل [1.06 MB]


پیوندهای بارگیری کتاب




1 نظر

اون پشت توی انجمن رمانیک کلی آدم فعال دنبال اهداف نویسندگیشون در حال فعالیت هستن!
!تو هم میتونی به جمعشون ملحق شی و بهترین خودت رو بسازی!