رمانیک | نویسندگی آنلاین و انتشارات مجازی

رمان انقضای عشقمان| آلباتروس

نوع اثر
رمان
نام اثر
انقضای عشقمان
ژانر
طنز, عاشقانه, معمایی
سطح
نقره‌ای
اثر اختصاصی
بله
نویسنده
آلباتروس
کپیست
ترلان محمدی
ویراستار
آلباتروس
منتقد
هستی همتی
طراح جلد
ترلان محمدی
منبع تایپ
انجمن رمانیک
حجم اثر (مگابایت)
1

نام اثر:رمان انقضای عشقمان

نام نویسنده: @آلباتروس

لینک تاپیک اثر در انجمن: تمام شده – رمان انقضای عشقمان | آلباتروس

ژانر: عاشقانه، طنز، معمایی

سطح: نقره ای

تعداد صفحات: صد و بیست و شش

خلاصه:
یک اکیپ جوون، چند بچه محل، که از کل وسعت دنیا، توی مشهد پا به هستی گذاشتن.
یک عشق!
یک ماجراجویی!
و کلی…
قراره واسه‌شون بباره، چی؟ این رو دیگه باید با رمان همراه باشید.

مقدمه:
خواستم مهر احساس‌ام را به پاهانت زنم، نروی؛ ولی…
گفتم تنهایم مگذار عشق! گفتی تنهایی جوابت شد.
گفتم بی‌ تو چه کنم یارا؟ گفتی بی غمت باش، زندگی!
پوزخندی برفت بر لبانم… زندگی؟!
من بی‌عشق‌ات، مجنونم بدون لیلی‌اش، فرهادم بدون شیرین‌اش!
مگر بی‌عشق می‌شود زندگی کرد؟ زندگی ساخت؟

برشی از اثر:
با غرغر‌های شیدا، پوفی کشیدم و خواب‌آلود چشم‌هام رو باز کردم.
– همه اهل محل جمع شدن، اون‌وقت خانوم گرفته کپه نازنین‌اش رو گذاشته!
پشت‌چشمی نازک کردم و با موهای افشون و پریشون‌ام، روی تختم نشستم. خمیازه‌ای صدادار کشیدم و گفتم:
– خیلی‌خب تو هم! بابا دیشب تا سه شب داشتم قسمت آخر فیلمم رو می‌دیدم.
چشم‌غره‌ای رفت و گفت:
– خاله نسترن گفت بیدارت کنم، بیچاره اون که تو می‌خوای بشی عروس‌اش!
کش و قوسی به بدنم دادم و از روی تخت کوچیکم بلند شدم. سمت روشویی که بیرون از اتاقم بود رفتم و شیدا هم صداش رو پس کله‌اش گذاشت و گفت:
– من میرم بیرون، بیای‌ها!
حرفی نزدم و داخل روشویی شدم. مسواک و کارهای اولیه رو که انجام دادم، سمت کمد لباس‌هام رفتم که کشویی بود و داخل کشوها لباس‌هام و روی کمد که آینه‌ای به دیوار چسبیده بود و لوازم آرایشی داشت، گذاشتم.
لباس‌خوابم رو تعویض کردم و یک آرایش ملیح که اصلاً معلوم نمیشد آرایشی کرده باشم، روی صورتم نشوندم و با شالی که روی سرم انداختم، به حیاط رفتم.
بذارید از اول خودم و خونواده‌ نازنینم رو معرفی کنم تا علامت سوال نشین.
من لیدا رحیمی! پونزده سالم هست و تک فرزند بابا حامد و مامان نسرینم هستم. توی خونه بابابزرگ نعمانم که تنها ریشه خونوادمون هست، زندگی می‌کنیم. آخه بابا هم مثل من تک فرزند بوده و با از دست دادن پدر و مادرش با اصرارهای بابابزرگ به این‌جا اومدیم و هرچند که بابابزرگ ابهت و جذبه‌ای که داشت کسی جرئت نمی‌کرد روی حرف‌اش حرفی بزنه.
مادربزرگ مادریم هم وقتی مامان بچه بوده، فوت کرد و ما تنها همین بابابزرگ نعمان رو داریم که خدا سایه‌اش رو کم نکنه.
خونه قدیمی؛ ولی با صفا و بزرگی داریم و فضای سبز توی حیاط، نمای خاص و دل‌پذیری بهمون القا می‌کنه.
کلاً بابابزرگ بچه‌هاش رو دم پر خودش نگه داشته و حتی خاله نسترن و دایی نعیم هم توی همین محل زندگی می‌کنن و درکل بیش‌تر این محل رو خاندان یوسفی دربر گرفته.
خاله نسترن یک پسر داره که اسم‌اش لیام هست و البته که اسم بنده رو به فرمایش آقاجون، لیدا گذاشتن تا به اسم شازده پسر بخوره و ما از همون وقتی که یک بند ناف بودیم، به اسم هم دراومده بودیم و لیام تنها دوسال از من بزرگ‌تر هست و بنده کلی عاشق و دل‌باخته‌اش هستم!
شیدا هم بچه همین محل و ما پایین شهر مشهد زندگی می‌کنیم.
بابا بزرگ، دو مغازه داشت که یکی‌اش رو عمو حسین‌علی(پدر لیام) اداره می‌کنه و یکی دیگه‌اش رو دایی نعیم که تازه ازدواج کرده.
بابا؛ اما توی قهوه‌خونه‌ای که سر محل هست، مشغول به کارِ و صاحب قهوه خونه‌ست.
وضع مالی‌مون نه خوبه و نه بد؛ ولی خیلی کم میشه به بالای شهر بریم.
خب این هم از معرفی و بریم سر اصل ماجرا…
روی بهارخواب مثل شاهزاده‌ها به زن‌های همسایه که چادرهاشون رو دور کمرشون سفت بسته بودن نگاه کردم. چهار، پنج نفری سبزی پاک می‌کردن و دو نفر مشغول پاک کردن حبوبات بودن. لیام، فداش بشم! با رفیق‌اش فرود که اون هم بچه همین محل بود، دیگ‌های بزرگ رو داخل حیاط می‌آوردن. آخه قرار بود آش نذری بپزیم و واسه همین هم همسایه‌ها دور هم جمع شدن تا یک آش جیگر پز درست کنن.
سمت شیدا که داشت به لیام و فرود می‌گفت کجا دیگ‌ها رو بذارن، رفتم و سلام، صبح‌بخیری خرج‌شون کردم که جواب گرفتم.
شیدا: لیدا بپر که زودی دیگ‌ها رو بشوریم‌.
– آره، خاک گرفتن.
لیام کمرش رو صاف کرد و گفت:
– با ما که کاری ندارین؟
بی‌این‌که نگاهش کنم، سمت دیگی رفتم و گفتم:
– نه جانم! فعلاً با شماها کاری نداریم.
شیدا به مسخرگی گفت:
– واسه بی‌گاری صداتون می‌زنیم.
لیام و فرود بیرون رفتن که ما خانوم‌ها موندیم و من و شیدا، راحت آستین‌های لباس‌مون رو بالا زدیم و…

 

Loader Loading...
EAD Logo Taking too long?

Reload Reload document
| Open Open in new tab

دریافت فایل [1.64 MB]

 

 


پیوندهای بارگیری کتاب




1 نظر

  • نوشته های الباتروس رو اکثر خواننده های تازه کار میپسندن بنظرم
    متن ساده و روونی داره اما از نظر سطح قلم،جای کار داره

    جلد این اثر خیلی جذابه و جزو نکات مثبته

اون پشت توی انجمن رمانیک کلی آدم فعال دنبال اهداف نویسندگیشون در حال فعالیت هستن!
!تو هم میتونی به جمعشون ملحق شی و بهترین خودت رو بسازی!